نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است


که نظرها به تماشای تو پیوسته شده است

از غبار خط شبرنگ دل آزرده مباش


که مه روی تو زین هاله کمر بسته شده است

ختم شد بر تو ازان حسن، که از روز ازل


خوبی از هر که جدا شد به تو پیوسته شده است

جلوه رشته تسبیح کند زنارش


بس که در زلف دلاویز تو دل بسته شده است

خوابش از چنگل شهباز رباینده ترست


شوخ چشمی که شکار من دلخسته شده است

بر غزالان سبکسیر، بیابان جنون


از غبار دل من خانه در بسته شده است

دل که چون تیر کج از بیهده گردیها بود


تا نشسته است ز پا، مصرع برجسته شده است

دامن دشت بود سرمه خاموشی سیل


گردش چرخ ز همواریم آهسته شده است

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود


تا به نام که طلسم دل ما بسته شده است؟

تا به مغز سخن افتاده مرا ره صائب


پوست بر پیکر من تنگتر از پسته شده است